بسم الله الرحمن الرحیم
شرکت در انتخابات یک تکلیف است
با سلام خدمت تمامی دوستان
مشغله زیاد مانع از ارتباط با شما می شد ولی دیگه برای انتخابات باید می نوشتم
شما اول دکتر احمدی نژاد را بشناسید آنگاه اگر توانستید به او رای ندهید
این شعاری بود که یکی از بچه های دانشگاه می داد و می گفت در سستاد مردمی که برای دکتر زدند این شعار را می دادند من ابتدا فکر نمی کردم دکتر جز تهران و اردبیل جای دیگه ای به این حد محبوب و طرفدار داشته باشند
خودم به شخصه از نزدیک عملکرد ایشون در شهرداری تهران را دیده بودم ولی برایم جالب بود که این دوستان چطور این قدر با ایشون آشنا هستند
تا اینکه سخنرانی ایشون با مسئولین ستاد انتخاباتی ایشون رو خوندم و به این مطلب رسیدم که کسی که مخلصانه برای خدا کار کنه خدا حبش را در دل بندگان صالحش قرار می ده
راستش حرفی برای زدن ندارم جز چند تا لینک که حتما بخونید ارزش داره مطمئنا ضرر نمی کنید
http://www.mardomyar.com/indexnew.aspx
http://www.mardomyar.com/aspx2/hashehdetail.aspx?df=1
http://www.ansarnews.com/index.php?papu=news/showfnews&code=600
http://www.ansarnews.com/index.php?papu=article/showarticle&code=45
http://www.ansarnews.com/index.php?papu=news/showfnews&code=597
http://www.ansarnews.com/index.php?papu=news/showfnews&code=596
http://www.ansarnews.com/index.php?papu=news/showfnews&code=593
http://www.ansarnews.com/index.php?papu=news/showfnews&code=592
http://www.ansarnews.com/index.php?papu=news/shownews&code=564
http://www.ansarnews.com/index.php?papu=news/showfnews&code=568
و در پایان هم گزارشی از سفر دکتر به اردبیل که خیلی جالب بود را می فرستم
* بسوی اردبیل
ساعت یازده و نیم خودم را به فرودگاه رساندم. حدود ساعت دوازده و ربع هم دکتر وارد فرودگاه میشود. بلیطهای هیئت همراه توزیع میشود. ظاهرا یک بلیط کم است. پس از مدتی یکی از دوستان کمیته رسانه بزرگوار میکند و قبول میکند که به اردبیل نرود. ساعت یک ظهر هواپیما از باند فرودگاه مهرآباد بلند میشود. مهندس زریبافان عضو شورای شهر دکتر را در این سفر همراهی میکند.
* ورود به اردبیل
حدود ساعت یک و ربع به یک هواپیمای فوکر??? حامل دکتر احمدینژاد و بیش از صد نفر از هموطنان روی باند فرودگاه اردبیل به زمین مینشیند. دکتر جزء آخرین نفرات از هواپیما پیدا میشود. روی باند از دکتر میپرسم بعد از چند سال است که به اردبیل میآید و الان چه احساسی دارد؟ دکتر هم میگویند بعد از حدود ?سال است به اردبیل برگشته و بعد هم شروع به تعریف و تمجید فراوان از مردم اردبیل و خوبیهایشان میکند. به ترمینال فرودگاه میرسیم. جمعیت زیادی برای استقبال از دکتر به فرودگاه آمدند. بعضی ها دسته گلی در دست دارند. دکتر در بین جمعیت دیده نمیشود. فقط با جهت حرکت موج جمعیت میشود فهمید حدودا دکتر کجاست. دکتر قرار است به همراه هیئت همراه و بچههای ستاد اردبیل سوار مینیبوس شوند. برای خبرنگاران هم دو پیکان در نظر گرفته شده است. سوار پیکان دومی میشوم. علاوه بر من و راننده اردبیلی، ?نفر از کمیته تبلیغات و ?نفر از خبرگزاری فارس در این پیکان هستند. راننده با لهجه شیرین آذری میگوید اگر دکتر احمدینژاد چندسالی دیگر اردبیل استاندار بود الان اینجا بهشت بود. همه از دستش راضیاند. از وقتی که رفت دیگر بعدیها برای اردبیل دل نسوزاندند.
* میعاد گاه همیشگی
به بهشت فاطمه میرسیم. دکتر بر مزار شهدا و آیتالله مروج حاضر میشود و فاتحهای نثار روح پاکشان میکند. گلزار شهدا میعادگاه همیشگی دکتر با شهدای تمام شهرهاست. دکتر در تمام سفرها اولین جایی که میرود گلزار شهداست. دکتر در بهشت فاطمه از مردم اردبیل بخاطر لطفشان تشکر میکند و از خاطرات خوشش از مردم اردبیل میگوید و سفر خود به اردبیل را به "بازگشت به خود" تعبیر میکند.
* ناهار به صرف ...
به منزل امامجمعه اردبیل میرسیم. خانهای بسیار ساده با درب کوچک. در منزل امامجمعه دکتر تجدید وضو میکند و بعد با آقای آملی نماینده ولیفقیه در استان به گفتگو مینشیند. از وضع حوزههای علمیه، مدارس و دانشگاهها گرفته تا تا مشکلات جوانان، حقوق کم معلمان ، سودهای بانکی و اشتغال . بعد از گفتگو دکتر میرود نمازظهر و عصرش را بخواند. عکاس خبرگزاری مهر زرنگی میکند و میرود چند عکس از دکتر در حال عبادت میگیرد. ولی ما را نمیگذارند. ناهار نخوردهایم. همه گرسنه هستند تا اینکه میگویند ناهار آماده است. دوستان بفرمایند بالا. همه خود را برای ناهار مفصل آمده کردهاند. وقتی به اتاقی که قرار است ناهار بخوریم میرسیم، همه شوکه میشوند. بله ناهار نان، پنیر و چای شیرین است. میآیم عکس از دکتر در حال خوردن ناهار!(منظورم همان نان و پنیر است)، بگیرم که دکتر میگوید ولش کنید ناهارتان را بخورید. دکتر، مهندس زریبافان، بقیه همراهان، اعضای بیت امامجمعه اردبیل، خبرنگاران، عکاسان و خلاصه همه در یک سفره به صرف نان و پنیر میپردازند. بیرون بیت میآیم و با تهران تماس میگیرم و اخبار سفر را میدهم. بعد از مدتی سر و کله عکاس خبرگزاری مهر پیدا میشود. میگوید ناهار خیلی چسبید. وقتی با خنده من مواجه میشود میگوید"خدا وکیلی راست میگویم، خیلی چسبید."
* فراق استاد
به منزلی با درب کوچک و کوتاه مثل خانههای روستایی میرسیم. خانهای بسیار ساده که حتی درحد خانه یک روستایی خیلی ساده است . اینجا خانه آیتالله مروج است. دکتربا اعضای بیت ایشان دیدار میکند. هیچ خبرنگار، عکاس و فیلمبرداری را نمیگذارند داخل برود. من هم در این مدت عکسهای آیتالله مروج را که به دیوار بیتشان نصب است نگاه میکنم. دکتر بعد از دیدار میگوید:" هرگز تصور نمیکردم روزی به اردبیل برگردم اما آیتالله مروج در بین ما نباشد ایشان استاد بنده بود." یک نفر از بچههای اردبیل از علاقه دو طرفه دکتر و آیتالله مروج میگوید. در این خانه آدم خیلی تحت تأثیر قرار میگیرد. بر هیچ دلیلی ظاهری بغض گلویم را گرفته است. بعد از بازدید کتابخانه ایشان به سمت منزل شیخ عبدالرحیم جعفری حرکت میکنیم.
* پیرمردی جوان
وارد خانهای بسیار ساده میشویم. روی تختی پیرمردی به نام شیخ عبدالرحیم جعفری با بیش از ?? سال سن نشسته است. کپسول اکسیژن هم کنارش است. درست که پیرشده است ولی دلش خیلی جوان است. با دکتر میگوید و میخندد. اطلاعاتش خیلی بالاست. برای دکتر دعا میکند. می گوید "دکتر هر زمان به اردبیل می آید سری هم به او می زند ." بعد از این دیدار به سمت محل دیدار بعدی حرکت می کنیم .
* گیرنده قوی و فرستنده ضعیف
به منزل آیتالله سید حاتمی میرسیم. آیتالله سید حاتمی در مورد سالهای استانداری میگوید:"آیتالله مروج میگفت"استاندار ما گیرندهاش قوی است ولی فرستندهاش ضعیف است"." از این جمله آیتالله سید حاتمی تعجب میکنم که ایشان ادامه میدهد "چون آقای احمدینژاد آذری را خوب متوجه میشد ولی نمیتوانست خوب صحبت کند."
آیتالله سید حاتمی سید خوش اخلاقی است. تمام عکسهایی که از ایشان گرفتهام در حال خنده است. خیلی نشاط دارد.
برای دکتر دعا میکند و از خدا میخواهد که دولت اسلامی بدست ایشان تشکیل شود.
* دیدار با خانواده یار
به منزل شهید آقاخانی (زمان استانداری دکتر، مدیر کل بوده است ولی متأسفانه در سانحه هوایی خرمآباد در حال خدمت به شهادت رسیده است) می رسیم . برادر شهید از برادرش میگوید، از احمدینژاد و از مادرش میگوید. میگوید"شما میدانید که قدیمیها خیلی سنتی هستند جلوی نامحرم بیرون نمیآیند. مادر من هم همینطور است. ولی وقتی شما آمدید برای خیر مقدم بیرون آمد.چون شما را مثل پسرش میداند. انشاءالله شما رئیسجمهور شوید و مشکلات را حل کنید."
اشک در چشمانم جمع شده است. نمیدانم چه کنم. بعد از خانه آیتالله مروج اینجا دومین جایی است که خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. بعد از صحبتهای برادر شهید، دکتر در مورد شهدا صحبت میکند . به چهره پدر شهید نگاهی میاندازم، خیلی منقلب شده است با دست اشکهایش را پاک میکند. بعد از صحبتهای دکتر، آماده رفتن میشویم . دکتر فرزند شهید را میبیند از خوبیهای شهید آقاخانی به پسر شهید میگوید و از او میخواهد که آقاخانی دیگری باشد و جای پدرش را پرکند. بعد هم مادر شهید جلوی میآید. فارسی بلد نیست با دکتر ترکی صحبت میکند. میگوید:" الله ساخلاسین. انشاءالله چیخاسان و ...(خدانگهدارت، انشاءالله رأی میآوری و ...)". دکتر هم به آذری با مادر شهید آقاخانی صحبت میکند. یاد جمله برادر شهید میافتم، چون آن مادر طوری با دکتر صحبت میکند که انگاری با پسر خودش صحبت میکند.
وقتی از منزل شهیدآقاخانی بیرون میآئیم، ساکنین محل، دور دکتر را میگیرند. پیرمردی که عقبتر است میگوید:"استانیمیزی آبادالدون، انشاءالله مملکتیمیزی آبادالیرسن(استان ما را آباد کردی، انشاءالله کشورمان را هم آباد کنی)" دو نوجوان عقبتر ایستادهاند. یکی به دیگری میگوید:"بیرزمان اردبیلین استانداریها، بابام بلسینن چوخ خوشی گلیر(یه زمانی استاندار اردبیل بود، بابام ازش خیلی خوشش میآید)". دکتر سوار مینیبوس میشود و به طرف ستاد مردمی اردبیل حرکت میکنیم.
قرار است آنجا یک کنفرانس مطبوعاتی باشد.
* دیدار ناتمام
وارد ستاد مردمی میشویم. از راهروهای باریک رد میشویم. خبرنگاران محلی آمدهاند. دکتر کمی برای جمع صحبت میکند. بعد از صحبتهای دکتر، مسئول ستاد مردمی اردبیل از خبرنگاران عذرخواهی میکند و از آنها میخواهد باتوجه برنامه دکتر در مسجد سرچشمه، برنامه از ساعت ??شب ادامه پیدا کند. خبرنگاران هم بالاخره قبول میکنند. دکتر و هیئت همراه هم بطرف مسجد سرچشمه حرکت میکنند.
* زبان آذری، زبان ملائکه است
وارد مسجد سرچشمه میشویم. جمعیت خیلی زیادی آمدهاند. پیر و جوان، زن و مرد همه آمدهاند. عدهزیادی بیرون مسجد به استقبال دکتر آمدهاند. مردم شروع میکنند شعار دادن. شعارهایی از قبیل:"صل علیمحمد بوی رجایی آمد"، "رجایی زمانه حمایت میکنیم"، "احمدی ، احمدی حمایتت میکنیم"، "فقر و فساد و تبعیض، احمدینژاد به پاخیز".
دکتر با موج جمعیت وارد مسجد میشود. چند بار هم تعادلش را از دست میدهد. بالاخره با کلی زحمت دکتر جایی مینشیند، مردم نامههایشان را به دکتر میدهند. بعضی هم صورت دکتر را میبوسند. یک نفر هم میخواست دست دکتر را ببوسد که دکتر نگذاشت. بعد از صحبتهای مجری، دکتر صحبتهایش را شروع میکند. فارسی صحبت میکند ولی چند کلمهای هم ترکی می گوید مثلا جایی از صحبتهایش میگوید:"اردبیل اُیاخدی، انقلابا دایاخدی(اردبیل بیدار است، برای انقلاب شانه(زینت دهنده) است) . جمع با این جمله دکتر به وجد میآیند و این شعار را چند بار تکرار میکنند. صحبتهای دکتر در مورد مسائل روز و عدالت را اردبیلیها با تکبیر تأیید میکنند. ناگهان چهره پیرمردی توجه مرا به خود جلب میکند. پیرمرد دکتر را که در حال سخنرانی است نگاه میکندو گریه میکند. جوانی هم با لبخند به دکتر نگاه میکند. امید در جوانان کاملا پیداست. جملهای از دکتر، باعث میشود جمع کنترل خود را از دست دهند و در مسجد شروع به کف زدن کنند. دکتر گفت:"زبان آذری، زبان ملائکه است. این را چند وقت پیش یکی از علما به من گفت، علتش را هم وقتی پرسیدیم گفت. ببینید هر روضهای که به ترکی خوانده میشود باعث منقلب شدن افرادی که ترکی بلد نیستند نیز میشود، زبان روضه هم زبان ملائکه است پس زبان آذری، زبان ملائکه است".
بعد از مسجد سرچشمه آماده حرکت بطرف محل بعدی سخنرانی میشویم. ظاهرا محل بعدی مسجد سیدالشهدا در محلات ??گانه اردبیل است. در شلوغی جمعیت جلوی مسجد سرچشمه یکی از بچههای کمیته تبلیغات ماشینی را که سوارش بود گم کرده است ، ما هم عکاس مهر را، به طرف مسجد سیدالشهدا حرکت میکنیم.
* کاندیدای مردمی در بین ساکنان محلات فقیر
به مسجد سیدالشهدا محله کاظمآباد از محلات ??گانه نزدیک میشویم. فقر در کوچههای این محله بیداد میکند. به مسجد میرسیم. دکتر نماز مغرب و عشا را در این مسجد میخواند و سپس شروع به سخنرانی در این مسجد میکند. دکتر در تمام سفرها حتما سری هم به محلات فقیر نشین میزند، اینجا هم همینکار را انجام میدهد. جمعیت زیادی آمدهاند. بعد از صحبتهای دکتر، آماده حرکت بطرف ستاد مردمی میشویم. دکتر سوار مینیبوس میشود. جوانان و نوجوان محله با کف و سوت دکتر را بدرقه میکنند.
* مصاحبه مطبوعات
به ستاد مردمی اردبیل میرسیم. راهروهای تنگ را پشت سرمیگذاریم. خبرنگاران محلی میآیند. دکتر اکثر آنها را میشناسد ، سراغ چند نفر از خبرنگاران که دکتر آنها را میشناخت و نیامده بودند را از بقیه خبرنگاران میگیرد. یکی کلا خبرنگاری کنار گذاشته است، یکی شیفتش نیست، دیگری بازنشست شده ا ست. خبرنگاران از وضع موجود ارتباط خود با مسئولین استان انتقاد میکنند. میگویند:"وقتی شما استاندار بودید خیلی ارتباطتان با ما خوب بود ولی الان دیگر وضع آنگونه نیست". این مطلب را اکثر نماینده مطبوعات محلی میگفتند. از مطبوعات اصولگرا گرفته تا مستقل و اصلاحطلب. آنها خیلی دکتر را دوست داشتند، دکتر قسمت دوم مصاحبه مطبوعاتی را شروع میکند. وعده می دهد که دولت را به استانها خواهد برد و هیئت دولت ?، ?روز در هفته در استانها خیمه میزند.حتی قول میدهد بعضی از جلسات هیئت دولت در استانها تشکیل شود. در ادامه هم از حقوق کارمندان انتقاد میکند و میگوید:" دولت دو نوع هزینه دارد یکی حقوق کارمندان و دیگری ریخت و پاشها و دکورها و ساختمان و... است." دکتر ادامه میدهد که: "حقوق کارمندان، باید افزایش پیدا کند و به نسبت ، ریخت و پاشها و هزینههای اضافی حذف شود."بعد از کنفرانس خبری منتظر شام هستیم ولی متوجه میشوم که دکتر با جمعی از جوانان استان دیدار دارد. در این دیدار غیر از من هیچ یک از خبرنگاران، مکان تصویر برداران حضور ندارند.
* دیدار با جوانان و بزرگان
جوانان از دکتر میخواهند که بماند و دکتر هم میگوید که تا آخر هست. بعد از گفتگوی دو طرفه جوانان و دکتر، نوبت به جلسه با بزرگان میرسد. چند نفر ریش سفید پیش دکتر میآیند و در مورد ستاد مردمی و تبلیغات تبادل نظر میکنند. نکته جالب توجه این است که دکتر تمام آنها را بعد از گذشت ?سال میشناسد. این طور که پیداست دکتر در زمان استانداری هم خیلی مردمی عمل کرده است.
* مسجد نیمه تمام
ساعت حدودا یک نصف شب است. دکتر تصمیم میگیرد از مسجد قائمآلمحمد(ص) اردبیل بازدید کند. ظاهرا آیتالله مروج و خود دکتر از پایهگذاران این مسجد بودهاند با دکتر و چند نفر از بچههای ستاد بطرف این مسجد حرکت میکنیم. حاجآقایی که ظاهرا امام جماعت مسجد است (و او نیز از پایهگذاران این مسجد بوده است) به استقبال دکتر میآید. دکتر از مسجد نیمه تمام بازدیدی میکند و بعد به ستاد برمیگردیم.
* جواب و حرکت
ساعت دو نصف شب تصمیم میگیریم بخوابیم. البته خیلی از همراهان دکتر از چند ساعت قبل خوابیدهاند.یک ملافه زیر سرم میگذارم و یک ملافه هم روی خودم میکشم و میخوابم. ساعت سه قرار است بیدار شویم، موبایلی هر یک ربع زنگ میزند و نمیگذارد بخوابیم. ساعت سه وده دقیقه از خواب بیدار میشوم. باید بقیه را بیدار کنم تا به پرواز برسیم. دکتر زودتر از من بیدار شده است و آماده حرکت است. عجب انرژی دارد دکتر، او همچنان سرحال است، یاد این جمله میافتم که " کار برای خدا خستگی ندارد".
ساعت سه و نیم بامداد با بدرقه اعضای ستاد مردمی اردبیل با اتوبوسی بطرف تبریز حرکت میکنیم. ظاهرا بلیط برگشت را از تبریز گرفتهاند. نماز صبح را کنار مسجدی برای نماز میایستیم. در مسجد قفل است. بعضیها میگویند برویم جلوتر ولی دکتر میگوید بین مسجد و جاده موکت بیندازیم و همین جا نماز را بخوانیم . از شیر آبی که جلوی مسجد است وضو گرفته و نماز صبح را میخوانیم و بعد به راهمان ادامه میدهیم.
* تبریز و بازگشت به تهران
ساعت هفت و ده دقیقه صبح به تبریز میرسیم. دکتر در نمازخانه فرودگاه با حدود سیچهل تبریزی به گفتگو مینشیند. بعد از پایان صحبتهای دکتر در فرودگاه سوار هواپیما می شویم و به تهران برمیگردیم.چشمانم باز نمیشود ولی خود را به ستاد مردمی میرسانم و خبرها و عکسها را تحویل میدهم و آماده حرکت به طرف بندعباس در ساعت سه ظهر میشوم. عجب انرژی دارد دکتر مگر میشود با این انرژی مشکلات را از بین نبرد. "یک نفر آمده است ... صبح خواهد شد ... "
در پایان لازم است بیتی را که مرحوم آقاصی شاعر انقلابی در اواخر عمرش و در وصف دکتر احمدینژاد را سروده است بیاورم:
پرچمت سبز، اگر شهر مرا سبز کنی
دلت آباد، اگر ایران من آباد کنی
سیدمجتبی ناوندی
به امیدی پیروزی دکتر در انتخابات
التماس دعا